از خواندنیهای تاریخ، مناظرة امام رضا7 با مردی زندیق است؛ نوشتهاند:
«یکی از زنادقه وارد مجلسی شد که امام رضا7 در آن حضور داشتند. امام بدو فرمود: ای مرد اگر اعتقاد شما صحیح باشد - در صورتی که در واقع چنین نیست آیا ما با شما مساوی نیستیم؟ و نماز و روزه و زکات و اقرار و تصدیق، زیانی به ما نمیرساند. آن مرد ساکت شد. سپس امام ادامه دادند: و اگر اعتقاد ما بر حق باشد - که چنین است آیا نصیب شما هلاکت، و بهرة ما رستگاری نیست؟»(8)
پاسکال، همین استدلال را با نام برهان شرطبندی مطرح کرده است. به عقیدة وی، عالم از نظر دینی مبهم است و عقل نمیتواند در نهایت دربارة وجود خدا حکم کند؛ زیرا در عالم، هم در تأیید وجود خدا و هم در رد آن شواهدی وجود دارد. از این رو کلاف عالم سردر گم است. بنابراین آدمی باید زندگی خود را بر سر این که خداوند وجود دارد، شرط ببندد؛ یعنی به نظر او این که خداوند هست، برگ برندهای است و آدمی باید زندگی خود را با آن سامان دهد و همواره چنان عمل کند که گویی - نزد او قضیة بالادرست است. به گمان پاسکال، آنچه انسان در این شرطبندی از دست میدهد، بسیار ناچیز است؛ ولی میتوان ثابت کرد که آنچه به دست میآورد، بیاندازه خوب است. پس معقولتر آن است که در پی اجتناب از احتمال خسران عظیم باشیم؛ زیرا اگر کسی به خداوند بیاعتقاد باشد، ولی در واقع خدایی وجود داشته باشد، گرفتار عذاب ابدی خواهد شد.(9)
برهان شرطبندی پاسکال هنوز برای فیلسوفان دین جاذبه دارد و از آن - بهویژه در سالهای اخیر - بسیار دفاع کردهاند. اما این که عقل نمیتواند در نهایت دربارة خدا حکم کند، سخن درستی نیست. براهینی که بر اثبات وجود خدا ذکر شده است، جایی برای چنین مدعایی باقی نمیگذارد.
2. برهان فطرت
یکی از مسائل بسیار اساسی برای آدمی، مسئلة وجود خدا است. اعتقاد و یا عدم اعتقاد به خدا، در زندگی انسان، بسیار نقشآفرین است. اگر کسی به دلیلی، به وجود خدا اعتقاد پیدا کند، تمام اعمال و حرکات او صبغة خاصی به خود میگیرد و اگر هم بیاعتقاد به خدا باشد، باز اعمال او رنگ و بویی دیگر پیدا میکند.
بنابراین انسان باید قبل از هر شناختی به این مسئله بپردازد که آیا واقعاً برای انسان و عالم، خدایی وجود دارد، یا اینکه انسان و عالم بر اثر صدفه و تصادف پدید آمده، و آدمی نیز در زندگی هیچ وظیفه و هدفی جز ادامه زندگی و لذت بردن ندارد. از این رو، که امیرالمؤمنین علی7 میفرماید: «معرفة ا سبحانه، اعلی المعارف»(1) امام7 حتی توحید و اعتقاد به خدای یگانه را، حیات و جان نفس و روح میداند: «التوحید حیاة النفس»(2) نیز از ایشان نقل شده است که سرلوحه دین، شناخت خدا است؛ «اول الدین معرفته»(3) آدمی نیز با تمام وجود خود این دقیقه را در مییابد که شناخت خدا، در درجه نخست اهمیت قرار دارد.
اولین مسئله در وادی شناخت خدا، شناخت وجود او است. در کلمات امیرالمؤمنین، استدلال بر وجود خدا بهطور مستقل کمتر مشاهده میشود و عنوانی تحت براهین اثبات وجود خدا، در کلمات آن حضرت نمیتوان یافت.
دلیل این مطلب میتواند دو امر باشد:
تعبیر نزول آیه درباره اهل بیت و بهویژه علی(ع) و آیات نازل شده درباره ایشان، تعبیری بسیار رایج و شایع است که در روایات اهل بیت(ع) و سخنان اهل تفسیر و حدیث در موارد فراوان و در ذیل دهها، بلکه صدها آیه قرآن به چشم میخورد.
به گزارش خبرآنلاین قرآن مجید، با آیات صریح و کنایات لطیف خود به جایگاه بلند امام علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) ، اشارت دارد. قرآن در جای جای خود، ندای حقّانیّت علی(ع) را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آیه آیهاش به صراحت یا کنایت، اوصاف او را بازگو میکند. گاه او را «نبأ عظیم»، «صراط مستقیم»، «سابق بالخیرات»، «من عنده علم الکتاب»، «مؤمن بالله»، «مجاهد فی سبیل الله»، «حبل الله»، «عروه الوثقی»، «آورنده راستی»، «تصدیق گر حق»، «نور نازل به همراه پیامبر»، «شاهد» و «تالی او»، «اذن واعیه»، «کسی که سینه او را خدا برای اسلام گسترش داده»، و «کسی که جان خویش را در برابر مرضات خدا میفروشد» و ... مینامد.
گاه از او و فرزندانش با عنوانهایی چون: «صادقون»، «مطهرون»، «فائزون»، «متوسّمین»، »راسخون فی العلم»، «سابقون»، «مقرّبون»، «متقون»، «خاشعون»، «مصطفون»، «ابرار»، «اولوالامر»، «اهل الذکر»، «وارثان کتاب»، «آیات»، «نذر»، «امّت هادی به حقّ»، «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»، «خیر البریّه» و «اولوالالباب» یاد میکند.(28) ابن عباس میگوید: «خدا در قرآن آیهای نازل نفرمود که خطاب آن «یا ایّها الّذین آمنوا» باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است.»(29) نیز عکرمه از ابن عباس نقل میکند: «در قرآن آیهای نیست که «الّذین آمنوا و عملو الصالحات» داشته باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است و کسی از اصحاب پیامبر نیست جز آن که خدا او را (در قرآن) مورد عتاب خویش قرار داده است. ولی علی(ع)را جز به نیکی یاد نفرموده است.»(30) ابن عباس میگوید: «آنچه درباره علی(ع)از کتاب خدا نازل شده است، درباره هیچ کس نازل نشده است.»(31) و همو گفته است: «درباره علی(ع)سیصد آیه نازل شده است.»(32) مجاهد میگوید: «نزل فی علیّ سبعون آیه لم یشرکه فیها احد.»(33) درباره علی(ع) هفتاد آیه نازل شده است که هیچ کس در آنها با او شریک نیست. امام علی(ع)خود (بنابر روایت عامّه و خاصّه) فرمود: «نزل القرآن ارباعاً، ربع فینا و ربع فی عدونّا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام و لنا کرائم القرآن.»(34) قرآن، بر چهار گونه نازل شده است (آیات قرآن به چهار دسته تقسیم میشود): ربع آن درباره ما، ربعی درباره دشمنان ما و ربعی آداب و مثلها و ربعی واجبات و احکام است و فرازهای بلند قرآن (کرائم القرآن) از آنِ ماست. و روایتی نزدیک به این مضمون از امام علی(ع) و دیگر امامان معصوم رسیده است. از این روست که اسباب نزول وارده درباره اهل بیت(ع) و آیات نازل درباره ایشان، مورد توجّه و نظر ویژه مصنّفان و مفسّران و محدّثان (اعمّ از شیعه و سنّی) قرار گرفته و جایگاه مهمّی نزد ایشان داشته است.
در این گونه تألیفات (خصوصاً در قرون اولیه اسلام) دهها کتاب با عنوانهایی چون: «ما نزل فی علیّ(ع)» یا «ما نزل فی اهل البیت(ع)» به چشم میخورد که بزرگانی چون: ثقفی (متوفی: 283)، حبری (م: 286)، ابن شمّون (قرن 4)، فرات کوفی (قرن 4)، ابن ابی الثلج بغدادی (م: 325)، ابن ماهیار (م: 328)، جلودی بصری (م: 332)، ابوالفرج اصفهانی (م: 356)، خیبری (م: 376)، مرزبانی (م: 378)، جوهری (م: 401)، شیخ مفید (م: 413)، حافظ ابو نعیم اصفهانی (م: 430)، حاکم حسکانی (قرن 5) ابن فحام نیشابوری (م: 458)، ابن بطریق (م: 600) و دیگران به تصنیف آنها همّت گماردهاند. صدها مورّخ و محدّث و مفسّر نیز در موسوعههای تفسیری و روایی و تاریخی خود (شیعی و سنّی)، به نقل روایت اسباب نزول وارده درباره علی و اهل بیتکم(ع) پرداختهاند.
ولایت عهدى امام رضا (علیه السلام)
پس از آنکه حضرت موسى بن جعفر علیه السلام به وسیله هارون الرشید لعنة الله علیه به شهادت رسید، حضرت امام رضا علیه السلام به امامت رسیدند، مقدارى از دوران امامت آن بزرگوار در خلافت هارون، و مقدارى در حدود چهارسال در خلافت امین، و مدّت بیست سال در زمان خلافت مأمون بود.
در زمان هارون و بلا فاصله پس از شهادت حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) بعض افراد به هارون توصیه مى کردند که حضرت را به شهادت برساند، مرحوم مجلسى نقل مى کند که شخصى از بنى العباس به نام عیسى بن جعفر به هارون گفت: سوگندى را که درباره آل ابى طالب یادکردى به یادآور که گفتى: اگر کسى بعد از موسى بن جعفر ادعاى امامت کند گردن او را مى زنم، و الآن على بن موسى ادعاى امامت دارد و مردم نیز همان اعتقادى که به پدر او داشتند به او هم دارند، هارون الرشید نگاهى غضب آلود به او کرد و گفت: واى بر تو آیا مى خواهى من همه آل ابى طالب را بکشم؟ راوى خبر که این قضیه را خود دیده بود مى گوید: به آن حضرت داستان را گفتم، آن حضرت فرمود: قسم به خداى که آنها چنین قدرتى ندارند و هیچ کارى نمى توانند بکنند.
دوستتان آن حضرت هم از همان ابتدا بر جان آن بزرگوار مى ترسیدند، لکن آن حضرت مى فرمود: اینان نمى توانند کارى انجام دهند.
تا آنکه در زمان خلافت مأمون قضیه ولایت عهدى پیش آمد، و علّت عمده آن ترس مأمون از نفوذ معنوى حضرت امام رضا علیه السلام در میان مردم بود، و شاید همانطور که از بعض تواریخ نیز مهشود است مأمون نسبت به مقام واقعى امام رضا علیه السلام واقف بود و از این جهت در ابتدا میل آن را نداشت که آسیبى به آن بزرگوار برساند، لکن بعد از آنکه دید حتّى با ولایت عهدى آن حضرت نیز گرایش مردم به آل پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) کم نشد، و همینطور نفرت آنان از خاندان بنى العباس بیشتر مى شد دیگر تحمّل نکرد و آن حضرت را به شهادت رسانید.
بنابر این آن حضرت را از مدینه به خراسان آورد و آن بزرگوار نیز مى دانست که این سفرى است که برگشتى در آن نیست، لذا به اهل بیت خود امر فرمود که بر او نوحه کنند.