با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیهالسلام - ورق خورد و صفحه تازهاى در آن گشوده شد؛ صفحهاى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد.
غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیهالسلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مىدانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مىیافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیهالسلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مىرسیدند.
اما مأمون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .
مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد.
یاد کن آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را به کلمهای از خود که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، نوید میدهد
که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهی) و با مردم در گهواره و در بزرگسالی سخن میگوید و از نیکان و شایستگان است.
و آنگاه که از کسانش در جایگاهی شرقی کناره گزید و میان خود و آنان پردههای کشید؛ پس ما روح خود را نزدش فرستادیم و برای او همچون انسانی درست اندام نمودار شد.
مریم گفت: من از تو به خدای رحمان پناه میبرم، اگر پرهیزگار باشی.
(جبرئیل) گفت: همانا من فرستاده پروردگارت هستم تا تو را پسری پارسا و پاکیزه ببخشم.
مریم گفت: چگونه مرا پسری باشد و حال آنکه دست هیچ انسانی به من نرسیده و بدکاره هم نبوده ام؟
گفت: چنین است، پروردگار تو گفته که: این بر من آسان است و تا او را نشانهای برای مردم و رحمتی از سوی خویش کنیم؛ این کاری است حتمی و شدنی
پس به او عیسی (ع) بار گرفت و با وی به مکانی دور بیرون رفت آنگاه درد زایمان او را به سوی تنه درخت خرمایی کشانید؛ گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم.
پس (کودک) از زیر او ندایش داد: غمگین مباش، پروردگار تو از زیر پایت جویی روان ساخت و خرما بن را به سوی خویش بجنبان تا بر تو خرمای تازه چیده فرو ریزد؛ بخور و بیاشام و چشم روشن دار و اگر از آدمیان کسی را دیدی، بگو: من برای خدای رحمان روزه (سکوت) نذر کردهام و امروز مطلقا با هیچ انسانی سخن نمی گویم.
پس مریم او را برداشته، نزد کسانش آورد؛ گفتند: ای مریم، چیزی شگفت آوردهای. ای خواهر هارون، نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره!
مریم به او اشاره نمود؛ گفتند: چگونه با کودکی خرد که در گهواره است، حرف بزنیم؟
(کودک) گفت: من بنده خدا هستم، به من کتاب داده و پیامبرم گردانیده است و مرا هر جا که باشم، با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش نموده و مرا به مادرم نیکوکار کرده و گردنکشی بد بخت نگردانیده است و درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.
و چون عیسی با نشانهها و دلایل روشن آمد، گفت: همانا برای شما حکمت آورده ام (تا هدایت شوید) و تا برخی از آنچه را که دربارهاش اختلاف میکنید، برایتان بیان کنم، پس از خدا بترسید و مرا پیروی کنید. همانا خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید، این است راه راست.
اما آن گروهها (فرق مسیحی) میان خود اختلاف کردند؛ پس وای بر ستمکاران از عذاب روزی دردناک! آیا چشم به راه چیزی جز قیامتاند که ناگهان بدیشان فرا رسد در حالی که بیخبرند؟ در آن روز دوستان، برخی دشمن برخی دیگرند، مگر پرهیزگاران.
و چون عیسی کفر آنان را آشکارا دریافت، گفت: چه کسانی درراه خدا یاوران من اند؟
حواریان گفتند: ما یاوران خداییم به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما تسلیم هستیم. پروردگارا، به آنچه نازل کردهای، ایمان آورده ایم و از این پیامبر پیروی کردیم، پس ما را در شمار گواهی دهندگان بنویس.
پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند. کسانی را که ایمان آوردند، بر دشمنانشان مدد کردیم تا چیره و پیروز شدند.
مرگ یا حیات عیسی (ع)؟
آنها (برای کشتن عیسی) مکر کردند، خدا هم مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است، آنگاه که خدا گفت: ای عیسی، من تو را بر می گیرم و به سوی خود بالا می برم و از (آلایش) کافران پاکت میسازم و تا روز قیامت آنان را که از تو پیروی نمایند، فرادست کافران قرار میدهیم سپس بازگشتشان به سوی من است و من در آنچه اختلاف میکردید، میانتان حکم خواهم کرد....
و (خدا جهودان را) به سبب کفرشان و تهمت بزرگشان برمریم و این سخنشان که: ما مسیح - عیسی بن مریم، پیامبر خدا - را کشتیم.
و حال آنکه او را کشتند و نه بردار کردند، بلکه برایشان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف نمودند، بی گمان در تردیدتد؛ آنان را به حال او هیچ علمی نیست، تنها پیرو گمانند و به یقین او را نکشتهاند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد و خدا پیروزمند و حکیم است هیچ یک از اهل کتاب نیست، مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان خواهد آورد و او در روز رستخیز بر (ایمان) آنان گواه خواهد بود.
پس به کیفر ستمی که یهودیان کردند، چیزهای پاکیزهای را که برایشان حلال شده بود، حرام کردیم و برای کافرانشان عذابی دردآور آماده کردهایم؛ ولی راسخانشان در علم و آن مومنانی را که به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان میآورند و همچنین برپا دارندگان نماز و دهندگان زکات و مومنان به خدا و روز واپسین را پاداش بزرگی خواهیم داد.
همانا داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است؛ او را از خاک آفرید، سپس گفت: «بشو» شد. حق از پروردگار توست؛ پس از شکداران مباش.
چهل شب است نمازم نشسته می خوانم
شراره زد غم هجرتو بر دل وجانم
چهل شب است که بر نی سرت چو ماه منیر
به نور روی تو محمل به راه می رانم
چهل شب است که چشم زنان بسوی من است
چهل شب است سپر از برای طفلانم
چهل شب است حسینم،زکف برفته قرار
به خوردن کتک و تازیانه مهمانم
چهل شب است اسارت،چهل فراز وفرود
به یاد جسم تو در قتلگاه گریانم
به کوفه برده شدم شهر آشنائی ها
که از غریبگیش بهر خویش حیرانم
به شهر شام بلا سختها گذ شته به من
که لطمه هاش نموده بسی پریشانم
ز یاد من نرود ضربه های چوب یزید
به آن لبان پر از آیه های قرآنم
چهل شب است به کوفه به شهر شام بلا
بسان سرو سهی قهرمان میدانم
چهل شب است که هر شب یه یاد صبح دگر
به لب ترانه ی امن یجیب می خوانم
گذشته است چهل شب چنان چهل سالی
زهجر روی تو چون پیر زال می مانم
هر آنچه را که بدیدم هر آنچه آه کشیدم
به راه حق همه را من جمیل می دانم
گذشت آن همه شب کربلا بیامده ام
خجل زدفن رقیه به شام ویرانم