تعامل انسان با جهان تحت عنوان روابط انسان با خدا، خود، جامعه و طبیعت، قابل توضیح است؛ عنوانی که در این اواخر در حوزههای عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربیت به صورت چشمگیر خودنمایی دارد.
در مقاله «قرآن و بازتاب تربیتی روابط چهارگانه انسان»، رشد و تربیت انسان در سایه این روابط به بحث گرفته میشود. در آغاز اشارهای به عمل میآید به این واقعیت که در نگاههای تربیتی برون دینی (قرآن) بدون استفاده از عنوان یاد شده، به گونههای مختلف، نقش تربیتی کنش انسان در برابر خدا، خود، جامعه و طبیعت مطرح است. این داد و ستد تا عهد رنسانس، بیشتر جنبه خدامحوری دارد و در آن از فطرت و ویژگیهای ذاتی انسان و خاصیت رشدپذیری آنها سخن گفته میشود، ولی پس از عصر نوزایی رشد، معنای تازهای پیدا میکند؛ در فصل جدید خداوند و فطرت جای خود را به تلقین و اراده انسان میدهد و به طبیعت به عنوان تنها منبع بهرههای این جهان نگریسته میشود. البته در عین حال رشد اخلاق مورد تأکید است و این تأکید از سوی برخی از دانشمندان غربی مورد اعتراض قرار گرفته، بدان عنوان جستجوی گل بدون ریشه داده شده است.
از نگاه قرآن چهار عامل یاد شده در تعامل با هم، خاستگاه رشد و تربیت انسان را تشکیل میدهد. در این نگاه انسان دعوت به خودکاوی میشود تا به صدای توحید و گرایشهای فطری دست یابد. صدای توحید با نشانههای آفریدگار در انسان همنوا میگردد و انسان را به تماشای نشانههای حق در دل طبیعت فرا میخواند. آنگاه قرآن انسان را دعوت به بندگی و پرستش خدا میکند تا در شکرگزاری و به کارگیری توانایی خود و دادههای خداوند در دل طبیعت به صورت مطلوب کامیاب گردد. جریان بندگی که سرفصل رابطه انسان با خدا را تشکیل میدهد، ضمن آنکه خود نیازمند توسعه و تعمیق است، به انسان مدد میرساند تا در سه حوزه دیگر با انگیزه قویتر داد و ستد داشته باشد.
بهرغم کندی حرکت درونکاوانه انسان، دستاورد آن بسیار پرارزش است. در این سیر و سفر، نگاه دل انسان به گرایشهای اخلاقی میافتد و همزمان آوای دعوت به خلافت الهی نیز به سراغ او میشتابد. انسان در چنین شرایطی خود را ملزم به خداگونه شدن میبیند (یعنی تربیت و رشد منش). بدین ترتیب انسان مسلمان اول به «بن» و پیدایش آن همت میگمارد و آنگاه رویش گلها را مورد توجه قرار میدهد. از این رو منش اخلاقی که نمایش دهنده انسانیت انسان است، فرعی از خداجویی به حساب میآید و خدافراموشی مساوی با خودفراموشی شمرده شده است، بلایی که غرب فعلی را به کام خود فرو برده است.
قرآن، همکوشی را بازتاب تحولات درونی میشناسد و نه معلول تأمین نیازهای اولیه زندگی، هرچند که به این مهم نیز عنایت ویژه دارد. فرو رفتن به دنیای سرشت، فرد را متوجه سرشت مشترک در تمام افراد نوع میکند و این اساس همگرایی او را تشکیل میدهد و تعامل عادلانه او را با سایر انسانها سهولت میبخشد و همکوشی و همیاری او را خواست و تقاضای ذاتی او معرفی میکند. البته قرآن بر این حقیقت نیز اهتمام نشان میدهد که در کنار عدالتمحوری، داد بلاعوض، حقیقت معنای ذخیره کردن برای زندگی جاودانه را تشکیل میدهد. با همگانی شدن چنین تفکری، امنیت و امیدواری نیز همگانی میشود و رشد اعتقادی و اخلاقی سرعت بیشتر میگیرد، چنین تأثیر و تأثری تداوم پیدا میکند، چیزی که در تفکر رقیب، هیچگونه زمینه ندارد.
قرآن انسان را وادار میکند که به طبیعت با سه چشمداشت نگاه کند: از زیبایی آن لذّت برد، از منافع آن بهرهمند شود و از هویت اشارهای آن در راستای تثبیت عقیده خود استفاده نماید. طبیعی است که هر کدام از این سه نگاه، دانش و آگاهی ویژهای را میطلبد.
بنابراین آسیب زدن به زیبایی طبیعت و مهمل گذاشتن منابع آن، هم کفران نعمت است و هم نشانه ضعف حس مسئولیت، همانگونه که غرق شدن به بهرهگیری مادی و این جهانی از طبیعت نشانه غفلت طبیعی خرد و حسّ حقیقتجویی به حساب میآید و منشأ زندگی سکولاریستی و دنیاگرایی میباشد.
خلاصه سخن اینکه تعامل چهارگانه انسان از سیستم ویژه برخوردار است و پیگیری حکیمانه این تعامل، تعالی همه جانبه انسان و سعادت دو جهان او را تأمین میکند.
انسان عضو فعال، مؤثر و مورد عنایت در این جهان است و با هستی داد و ستد پیگیر دارد. او با چنین تعاملی، زمینه صعود یا سقوطش را فراهم میآورد!
در پهنه وجود، محسوسترین برخورد و رویارویی انسان را برخورد با خدا، جامعه، طبیعت و خود او تشکیل میدهد که در این اواخر از آنها تعبیر به روابط چهارگانه شده و در حوزههای عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربیت قابل مطالعه میباشد.
روابط چهارگانه یاد شده در حوزه تربیت (البته بدون عنوان) پیشینه تاریخی ریشهدارتری دارد و تا عصر افلاطون قابل ردیابی مینماید، یعنی پا به پای سیر تاریخی دغدغه تربیت انسان، ارتباط او با خدا، طبیعت، فطرت و جامعه نیز به عنوان پیشزمینه رشد عقلی و منش اخلاقی مطرح بوده است.
افلاطون میگفت:
«کافی نیست نفوس فرزندان خود را از آلودگیها پاک کنیم، با نور علم، عقول آنان را روشن سازیم و با پند و اندرز روحیه فضیلت خواهی را در آنها ایجاد نماییم، بالاتر از همه اینها، واجب است که اصول دین را در درون آنان ـ که طبیعت به ودیعت نهاده است ـ برویانیم. آن اصول دین که منشأ اعتقادات قوی میگردد و میان انسان و خدا ارتباط ایجاد میکند... .
ایمان به وجود او [خدا] پایه اساسی همه قوانین است... این عقاید به سه موضوع برمیگردد: وجود الله، نظارت او بر هستی و عدل مطلق او که هیچ تمایلی راه به آن ندارد. انسان بدون این عقاید در این دنیا در تصادم گم میشود. قطعی است هر کس که نمیداند از کجا آمده است و ـ آن هدف کامل و مقدس که باید نفس خود را در مسیر وصول و پیروی و اتکاء به آن ریاضت بدهد چیست، منکر خویشتن است.» (ارسطو،/20، به نقل از جعفری، تعلیم و تربیت اسلامی،/95)
افلاطون، خودبینی و خودکامگی را خطر و مانع جدی میدانست و روی آوردن به مفاهیم و موضوعات دوست داشتنی و شایسته حرمت را عامل رهایی از این خطر و معنادار شدن زندگی میشمرد و بر این باور بود که این امر در [عبادت و] وقف کامل خود به درگاه خداوند متجلی میشود. (ولفگانگ برزینکا، /256)
اگوستین قدیس (430-354م) از مجموعه نوافلاطونیان، با تأکید و صراحت بیشتر، فطریبودن حقایق و هدف نهایی بودن خداوند را در تعلیم و تربیت مطرح کرد. او معتقد بود که حقیقت ذاتی روح افراد است. تعلیم و تربیت روند بروز دادن این حقایق است، چون بسیاری از این حقایق به طور مستقیم به خدا تعلق دارد. تعلیم و تربیت روند رستگاری ... بلکه هنر تعمق برای کشف حقایقی است که روح قبلاً مالک آنها بوده است. (هواردا،/56)
آگوستین با قبول این سخن افلاطون که والاترین مقصد جستجوی حقیقت است، در توضیح آن گفت:
«جستجوی حقیقت جستجوی خداوند است و تعلیم و تربیت واقعی، آدمی را به سوی خداوند هدایت میکند. ... و هدف اساسی آن، کمال آدمی و پیوستن روح به خداوند است.» (همان،/50 و 95)
ایدهآلیستها و تربیت ایدهآلیستی، عقیده یونان باستان ـ یعنی «خود را بشناس»ـ و خود شکوفاییرا از اهداف مهم تعلیم و تربیت میدانستند، از این رو در نظر آنها، خود فعال بودن اهمیت داشت و تعلیم و تربیت حقیقی فقط توسط خود فرد تحقق میپذیرفت. (همان،/62) مدرسه و معلم نیز وظیفه داشت که در جهت شکوفایی خطوط الهی که شاگرد با خود همراه داشت، همت گمارد. (همان،/56)
در یونان باستان، نقش طبیعت نیز در تربیت انسان و دستیابی او به حقیقت برجسته مینمود. ارسطو میگفت:
«تحقیق مناسب در مورد ماده میتواند ما را به «مُثُل» بهتر و متمایزتر برساند، ... خدا تبیینی منطقی برای نظم جهان و مبدأ سازمان دهنده و کارکردی آن است ... خدا محرک غیرمتحرک است که به جهان معنا و هدف میدهد.» (همان،/86، 90 و 93)
اظهارات فوق گویای این است که ارتباط با طبیعت از آن جهت که ما را به خدا میرساند نیز یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ با مطالعه هدفمندی جهان میتوان به وجود مبدأ و دهنده هدفداری پی برد.
توماس آکویناس از رئالیستهای مذهبی (1225-1274 م) نیز با باور فوق میزیست و مدعی بود که با به کارگیری عقل و از طریق مطالعه جهان ماده میتوان به خدا رسید. (همان،/95) خدا دنیا را آفرید تا ابزاری ارائه دهد که مردم از طریق آن بتوانند خدا را بشناسند. (همان،/107)
رئالیستهای مذهبی دو سخن مرتبط به هم را مورد تأکید قرار دادهاند: اول اینکه فلسفه وجود ماده چیزی جز رفتن به فراسوی آن با مطالعه طبیعت نیست؛ خدا جهان را از عدم آفرید، اما او خود را وقف نظم و انضباط و طرح بخشیدن به جهان کرد. با مطالعه دقیق جهان و با کشف نظم و انضباط آن میتوان خدا را شناخت. (همان) ادعای دومشان این است که باید این نوع تعالی [رفتن به فراسوی طبیعت از طریق فکر] هدف اصلی تعلیم و تربیت باشد. (همان،/119)
بدین ترتیب در نظام تربیتی برخاسته از تفکر یونان باستان، روابط چهارگانه به صورت واضح مطرح بود و خودشکوفایی و رشد اخلاقی در بستر باور به فطرت و تعالی اعتقادی با عبور از طبیعت، میتوانست زمینه رابطه بهینه فرد و جامعه را نیز فراهم آورد.