بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى کرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را به کلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.
زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمت هاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نیز به اندازه اى بود که اگر کسى وارد آن مى شد، به آسانى نمى توانست بیرون بیاید.
در این جریان مدیریت بحران پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در کندن خندق، بی نظیر می نماید.
مسلمانان پس از آگاهی از تهاجم دشمن، حداکثر هشت روز فرصت داشتند تا درباره انجام هر گونه اقدام تدافعی تصمیم گیری کنند. تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله به کندن خندق، یکی از بهترین نمونه های تصمیم گیری شجاعانه است. [2]
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آتش افروزان اصلی نبرد احزاب، یهودیان مدینه بودند که با تحریک قبایل و طوایف قریش، از جمله بنی سلیم، بنی اسد و...، سپاه متحدی بین 10 تا 24 هزار نفر برای هجوم به مدینه آماده ساختند. برای کفار با این سپاه عظیم پیروزی بر مسلمانان قطعی به نظر می رسید. اما وقتی آنها به دروازه شهر رسیدند، مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند. محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.
سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق مى افتادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند، روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت. تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شد.
نبرد امام علی علیه السلام و عمروبن عبدود
یکى از این جنگ آوران، قهرمان نام دار عرب بنام «عمرو بن عبدود» بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت، او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمینى بنام «یلیل » به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود «فارس یلیل » شهرت داشت. عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در غزوه احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آن که حضور خود را نشان دهد، خود را نشان دار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد «هل من مبارز» سر داد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: «شما که مى گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت: «بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!».[3]
نعره هاى پى در پى عمرو، چنان رعب و ترسى در دل هاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.[4] هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على علیه السلام برمى خاست و از پیامبر اجازه مى خواست که به میدان برود، ولى پیامبر موافقت نمى کرد. این کار سه بار تکرار شد.
آخرین بار که امام علی علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على علیه السلام فرمود: این عمرو بن عبدود است! على علیه السلام عرض کرد: من هم على هستم! [5] سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد، و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.
على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «برز الاسلام کله الى الشرک کله »: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است.[6]
این بیان به خوبى نشان مى دهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى کرد.
على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت، گفت: تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى. او گفت: چنین است.
نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى: از این درخواست بگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از این جا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار. اگر او راستگو باشد، تو سعادت مندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود. زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت. من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم پس براى جنگ از اسب پیاده شو. گمان نمى کردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند. من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى، زیرا پدرت دوست من بود. برگرد، تو جوانى! ولى من دوست دارم تو را بکشم!
عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى در گرفت و دو جنگ آور با هم درگیر شدند. عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على علیه السلام فرود آورد. على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دو نیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد، در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمت شمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت. گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند. ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.
غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است.[7]
کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگ آور دیگر که همراه عمرو از خندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند، پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند، ولى یکى از آنان به نام «نوفل » هنگام فرار، با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند! با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند، و از امکان هر گونه تجاوز به شهر، به کلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود افتادند.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود: «اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند، بر آن ها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانه اى از خانه هاى مشرکان نماند مگر آن که ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر این که عزتى در آن وارد گشت ».[8]
محدث معروف اهل تسنن، «حاکم نیشابورى »، گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است: «لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة ».[9]
«پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامت حتما افضل است».
در این میان، شبی بادهای تندی آمد و وضع پریشان دشمن را پریشان تر کرد. از این رو، آن ها شب هنگام اطراف شهر را ترک کردند و مفتضحانه به مکه بازگشتند.[10]
سروده امام علی علیه السلام درباره احزاب
پس از جنگ احزاب یا خندق، که با پیروزی غرور آفرین مسلمانان به پایان رسید و کافران هم، مفتضحانه صحنه نبرد را ترک کردند، امام علی علیه السلام، چند بیتی درباره این جنگ سرود که خلاصه ترجمه آن چنین است:
«او (عمرو بن عبدود) از بی خردی، سنگ (بت) را یاری کرد و من از درست رأیی، پروردگار محمد صلی الله علیه و آله را. او را هم چون شاخ درخت خرما بر روی خاک ها واگذاشتم. به جامه های او ننگریستم، اما اگر او مرا کشته بود، جامه هایم را بیرون می آورد. ای گروه احزاب! مپندارید خدا، دین خود و پیغمبر خود را خوار می کند». [11]
پایان جنگ احزاب
کفار، شهر مدینه را به مدت یک ماه در محاصره نگه داشت. تا جایی که آذوقه بر اهل شهر تنگ شد اما به هیچ وجه وسیله فتح شهر برای آنان میسر نگشت تا هوا سرد شد و بادی سخت وزیدن گرفت و کفار از زحمت باد نا امید دست از فتح حصار برداشتند و پراکنده شدند چون احزاب رفتند پیغمبر صلی الله علیه و آله برای تنبیه یهودیان که آن فتنه برانگیخته بودند به امر خداوند آهنگ بنی قریظه فرمود و قلعه آنها را در حصار انداخت و در غزوه بنی قریظه انتقام سختی از پیمان شکنی آنها گرفت.[12]
جنگ احزاب در قرآن
قرآن کریم در واقعه جنگ احزاب، به بررسی روحیه مردم مدینه در این نبرد می پردازد و آن ها را به گروه هایی تقسیم می کند. عده ای از مردم مسلمان، ولی نه مؤمن، قلوبشان به لرزه افتاد و در مورد خداوند، گمان های نا به جا کردند.[13]
گروهی از منافقان نیز وعده های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را فریب خواندند و بر دیگران فریاد کشیدند که مقاومت نکنند.[14] البته خداوند درباره منافقان تذکر می دهد که این افراد اگر حتی همراه شما هم بودند، جز اندکی همراه شما جهاد نمی کردند.[15]
اما مؤمنان با دیدن گروه ها در اطراف مدینه، خشنود گشتند و گفتند که این همان چیزی است که خدا و رسول به ما وعده داده اند و البته حمله دشمنان جز به ایمان آن ها نمی افزود.[