یکی از بحثهای مهم و ارزشمندی که همواره در جوامع انسانی مطرح بوده و هست، بحث حقوق است که با زندگی انسانها ارتباط مستقیم دارد و از طبیعت اجتماعی بودن انسان سرچشمه گرفته است.
موضوع حقوق در مکتب انبیای الهی، بهویژه در مکتب نورانی اسلام مورد توجه خاص قرار گرفته و با عبارتها و تعبیرهای مختلفی از آن سخن به میان آمده است.
از منظر اسلام، انسان در مقابل تمام نعمتهای الهی پیرامون خود، موظف و مسئول است. او باید در عین استفاده و بهرهمندی از این نعمتها شکرگزار لطف الهی باشد و حقوق آنها را به جا آورد؛ از جمله این نعمتها، نعمت داشتن پدر و مادر است؛ پدر و مادری که زحمتهای زیادی را با دل و جان برای رشد و پرورش فرزند متقبل میشوند.
خداوند کریم در قرآن مجید در 23 آیه صراحتاً و یا ضمناً فرزندان را به رعایت این حقوق امر فرموده است.[1]
پیامبران بزرگ، بهترین الگوهای بشری هستند که پیامبر اکرم(ص) در میان همه آنها درخشش و ویژگی خاصی دارد؛ بنابراین بهعنوان «اسوه حسنه» برای رهپویان راه کمال و سعادت، معرفی شده است.
با توجه به مقصود از تزکیه در قرآن، این پرسش شایان طرح است که نفس همیشه با هواها و شهوات همراه است و در حقیقت نفس مبدأ هواها و شهوات بوده و شهوات جزء قوا و استعدادهای آن به شمار میآید. با این حال چرا باید نفس را از هواها و شهواتش دور کرد؟ آیا مگر میان نفس و قوایش تضاد وجود دارد؟
پاسخ به این پرسش نیازمند شناخت نفس و چگونگی تأثیر هواها بر نفس است. در این راستا باید گفت آنچه از قرآن کریم فهمیده میشود، این است که نفس یک واقعیت دو سطحی است: یک سطح رویین که عبارت است از مجموعه قوا و نیروها که ارتباط تنگاتنگی با جسم و تن دارد و ویژگی اصلیاش تحرک و جنبش است. دیگری سطح ژرف و عمیق که محور و مرکز نفس را تشکیل میدهد و ویژگی اصلیاش کنترل و مدیریت قوا و نیروهاست که معمولاً از آن به «من» تعبیر میکنیم. در اصطلاح قرآن این محور و عمق نفس «قلب» نامیده شده است؛
«و القلب العضو المعروف. و یستعمل کثیراً فی القرآن الکریم فی الأمر الذی یدرک به الإنسان و یظهر به أحکام عواطفه الباطنة کالحبّ و البغض و الخوف و الرجاء و التمنی و القلق و نحو ذلک. فالقلب هو الذی یقضی و یحکم، و هو الذی یحبّ شیئاً و یبغض آخر، و هو الذی یخاف و یرجو و یتمنى و یسر و یحزن، و هو فی الحقیقة النفس الإنسانیة تفعل بما جهزت به من القوى و العواطف الباطنة.» (طباطبایی، 9/ 47؛ نیز رک: 3/56 و 2/224)
«قلب همان عضو معروف است. در قرآن کریم در مورد چیزی به کار میرود که انسان به واسطه آن درک میکند و عواطفش را همچون دوستی و دشمنی، ترس و امید، آرزو و اضطراب و ... به وسیله آن اظهار مینماید. پس قلب همان چیزی است که حکم میکند، دوستی و دشمنی میورزد، ترس و امید دارد، شادمان و اندوهگین میشود و این در حقیقت همان نفس و جان آدمی است که به وسیله ابزارهایی که بدان مجهز شده است، عواطفش را نشان میدهد.»
تربیت را به لحاظ متعلق و مورد به دو قسم کلی میتوان تقسیم کرد: 1- تربیت جسم 2- تربیت روح. برخی تربیت روح را به معنای رشد دادن و به فعلیت رساندن استعدادهای نهفته در آن میدانند (مطهری،8)، اما به گمان نویسنده چنان که در این نوشتار خواهد آمد، تربیت به معنای به فعلیت رساندن استعدادهای روح نیست؛ زیرا روح به معنای جان انسان، هم استعدادهای مثبت دارد و هم منفی، اما تربیت در صورتی تحقق پیدا میکند که استعدادهای مثبت رشد کند نه استعدادهای منفی.
از این رو مقصود از تربیت روح، ساختن و شکل دادن آن است، به گونهای که انسان را به هدف آفرینشش برساند. در این صورت فعلیت استعدادهای مثبت لازمه تربیت و از پیامدهای آن شمرده میشود و نه خود تربیت.
تربیت چه به معنای نخست و چه به معنای دوم، تعلیم و آموزش را نیز در بر میگیرد، زیرا فرایند تعلیم و آگاهی بخشی، به فعلیت رساندن استعداد یادگیری (تعریف نخست) و نوعی شکل دادن و ساختن روح در جهت هدف آفرینش (تعریف دوم) است، اما همه کسانی که در حوزه تعلیم و تربیت بحث کردهاند، تعلیم را جدا و مستقل از تربیت تلقی کردهاند و به رغم ارتباط و پیوند کارکردی آن دو، برای هر کدام روشها، عوامل و احکام ویژهای برشمردهاند. شاید بدین خاطر که در ساحت وجود انسان، اندیشه و انگیزه به مثابه دو بال حرکت و صیرورت وجودی انسان، خاستگاههای متفاوتی دارند؛ اندیشه از قوه عاقله نشأت میگیرد، اما انگیزه تابع کششها و نیروهای تحریک کننده گوناگونی است که از جمله آن ممکن است قوه عاقله نیز باشد. از این رو ساحت نخست را به تعلیم و ساحت دوم را به تربیت اختصاص دادهاند. به این ترتیب محدوده تربیت کوچک تر شده و معطوف به نیروها و کششهای مؤثر در انگیزش انسان و پیامدهای آن در شکلگیری روح و جان آدمی مطرح و مورد بحث قرار میگیرد.